~هوالنور
دانشگاه رفتن از اون چیزی که فکرش رو میکردم سخت تره مخصوصا وقتی که هم درس بخونی هم کار کنی. به علاوه اینکه مجبور باشی غیر حضوری درس بخونی. دانشگاه رفتن برای من مدرک گرفتن و پز نمرهی خوب گرفتن نیست، دلم سواد و دانش میخواد. اینکه تو یک چیز که بهش علاقه دارم حرفهای و متخصص باشم و بتونم خدمتی به دنیا ارائه بدم اما خب راستش با اینجوری دانشگاه رفتن، خیلی امید ندارم هرچند که راههای دیگهای هم هست تا بتونم با تخصص برای کمک به دنیای بهتر تلاش کنم.
این روزا منزوی تر از همیشه شدم. 90 درصدش به محیط کارم برمیگرده به همکارام. خیلی دوست دارم بنویسم حتی شاید ما بین یه عالمه آبغوره بگیرم اما باید تحمل کنم و این زخم دردناک رو بازش نکنم بهتره. فقط میتونم اینو بگم که حضور آقای ح بهم نیروی موندن و تلاش کردن میده. هنوزم با گذاشت یکسال احساس میکنم حقم رو خوردن و دلم تو محیط کار قبلیمه. من از لحاظ کار تو حرفهم خیلی جلو رفتم و اگه محیط کارم نزنه تو ذوقم خیلی خیلی جای پیشرفت دارم اما یه جاهایی ول میکنم و دل و دماغ جلوتر رفتن ندارم. دلم خیلی برای محیط کار قبلیم تنگ شده، خیلی.