کاش میتونستم حرفایی که توی دلم هست رو به آدما بزنم، کاش میتونستم احساسات واقعیم رو به آدما نشون بدم هرچند که من تظاهر به رفتاری نمیکنم و تا الان خود واقعیم با احساسات واقعیم بودماگر چیزی بروز ندادم، به این معنی نبوده که تظاهر به رفتاری خلاف اون انجام دادم، نه ولی خب الان فهمیدم نباید دیگه احساساتم رو نشون بدم نباید خودم باشم و خودم رو نشون بدم باید پنهان باشم، محافظهکار و مبهم وقتی مبهم باشی برای دیکران جذاب و معما میشی حالا اون دیگران میتونه هر کسی باشه چه کسی که ازش خوشت میاد و دوستش داری یا دشمنت باید راز باشی تا کشفت کنن و باز هم راز باشی نباید آشکار شی وگرنه میشی جزو معمولیترینها یا بدردنخورها جزو آدمایی که هیجکسی سراغشون رو نمیگیره کسی یادشون نیست و برای کسی مهم نیست سطحی و زردن نمیدونم فکر میکردم آدما بهتر از اون چیزی باشن که همه میگن ولی متاسفانه دیدم پنهانتر و تودارتر و مبهمتر از اونی هستن که نشون میدن
اشتراک گذاری در تلگرام
هوالنور دانشگاه رفتن از اون چیزی که فکرش رو میکردم سخت تره مخصوصا وقتی که هم درس بخونی هم کار کنی به علاوه اینکه مجبور باشی غیر حضوری درس بخونی دانشگاه رفتن برای من مدرک گرفتن و پز نمرهی خوب گرفتن نیست، دلم سواد و دانش میخواد اینکه تو یک چیز که بهش علاقه دارم حرفهای و متخصص باشم و بتونم خدمتی به دنیا ارائه بدم اما خب راستش با اینجوری دانشگاه رفتن، خیلی امید ندارم هرچند که راههای دیگهای هم هست تا بتونم با تخصص برای کمک به دنیای بهتر تلاش کنم این روزا منزوی تر از همیشه شدم 90 درصدش به محیط کارم برمیگرده به همکارام خیلی دوست دارم بنویسم حتی شاید ما بین یه عالمه آبغوره بگیرم اما باید تحمل کنم و این زخم دردناک رو بازش نکنم بهتره فقط میتونم اینو بگم که حضور آقای ح بهم نیروی موندن و تلاش کردن میده هنوزم با گذاشت یکسال احساس میکنم حقم رو خوردن و دلم تو محیط کار قبلیمه من از لحاظ کار تو حرفهم خیلی جلو رفتم و اگه محیط کارم نزنه تو ذوقم خیلی خیلی جای پیشرفت دارم اما یه جاهایی
اشتراک گذاری در تلگرام